جدول جو
جدول جو

معنی داریوش سوم - جستجوی لغت در جدول جو

داریوش سوم(دارْ شِ سِوْ وُ)
این شاه که او را در کتب پهلوی ’داراپسر دارا’ خوانده اند فرزند آرسان بوده و آرسان پسر استن و نوۀ داریوش دوم است. بنابراین داریوش سوم نسبش با فاصله سه نسل به داریوش دوم میرسد و بهمین جهت او را ’پسر دارا’ (فرزند داریوش دوم) گفته اند. هنگامیکه در زمان اردشیر سوم درباره خاندان هخامنشی و شاهزادگان آن سخن میرفت نام داریوش بر زبان نمیآمد. به این معنی که او را بچیزی نمیشمردند و اردشیر سوم وقتی که میخواست برای استقرار حکومت خود شاهزادگان مزاحم را براندازد او را بیاد نیاورد. داریوش در دستگاه هخامنشی چاپاری بود که فرمانهای شاهنشاه را به والیان و فرماندهان ایالات میرساند. در یکی از جنگهای روزگار اردشیر رشادتی از خود نشان داد که اردشیر او را ’دلیرترین پارسیان’ نامید بقول ژوستن، تاریخ نویس معروف، او را والی ارمنستان کرد. درباره اینکه او چرا به تخت شاهنشاهی نشست سخن بسیار گفته اند اما آنچه به حقیقت نزدیکتر مینمایداین است که باگواس خواجۀ بزرگ دربار او را با هر حیله ای بود به روی کار آورد تا عملاً خودش فرمانروای مطلق باشد. زیرا باگواس گمان کرده بود که داریوش شاهزادۀ زرنگی نیست و شاه نیرومندی نخواهد شد. اما هنگامی که داریوش بر اورنگ شاهنشاهی استوار شد به اشارات و نظرات باگواس توجهی نکرد و خواجه بزرگ که به خطای خود آگاهی یافته بود برآن شد که داریوش را از میان بردارد داریوش از این تصمیم باخبر شد و او را احضار کرد و جام زهری به او نوشانید. آغاز پادشاهی داریوش سوم با شروع حکومت اسکندر پسر فیلیپ در مقدونیه تقریباً مقارن است و در سیر تاریخ، او مانند رقیبی است که سرنوشت برای اسکندر تراشیده است. داریوش سوم در سال 336 قبل از میلاد بر تخت نشست و سلطنتی را آغاز کرد که دوران کوتاه آن پر از وقایع بزرگ و در عین حال سوزناک است. پایان زندگی او در حقیقت پایان امپراطوری بزرگ هخامنشی است. مقدونیه: کشوری بود در شبه جزیره بالکان که در زمان فیلیپ وسعت آن به 58800 کیلومتر مربع رسید و چنانکه وسعت جلگه های آن ایجاب میکرد در این سرزمین حکومتی واحد بوجود آمد. تاریخ این سرزمین پیش از دوران مورد بحث ما زیاد روشن نیست، ترقیات ناگهانی حکومت مقدونیه آتن را بیمناک کرد و بخصوص انتقاد موستن سخنور نامدار از آتنی ها و تشویق او بنزدیکی آتن با ایران، موجب شد که آتنی ها در صدد برآیند مداین دیگر یونان را بر فیلیپ بشورانند و برای شکست او کم وبیش اقدام کنند. از طرف دیگر گروهی آتنی خیانتکار با رشوه های فیلیپ به زیان مدینۀ خود کار میکردند. سرانجام جنگی در 356 قبل از میلاد در یونان درگرفت که آن را جنگ مقدس نامیده اند و همین جنگ است که آغاز دوگانگی بین مداین یونان و جنگهای آتن و اسپارت شمرده میشود.
ظاهراً این جنگها بر سر موضوع حمایت و ادارۀ معبد آپولن بود که طرفین هرکدام حق خود می دانستند. در این گیرودار فیلیپ در این اندیشه بود که در یونان نام نیکی بیابد و با درهم شکستن قدرت آتنی ها و هواخواهان آنها، سپهسالار کل یونان گردد و زمینۀ تصرف قلمرو شاهنشاهی ایران را فراهم کند. سرانجام در جنگی که با آتن کرد این پیروزی را به دست آورد. و با گرفتن عنوان سپهسالار کل یونان واختیارات بسیار در سال 336 قبل از میلاد یعنی نخستین سال شاهنشاهی داریوش سوم لشکری روانۀ آسیا کرد. فیلیپ چنان مغرور بود که شکست ایران را در این جنگ پیش چشم میدید. اما پیش از آنکه به آرزوی خود برسد یکی از درباریانش او را کشت.
اسکندر: این کلمه صورت اسلامی و ایرانی کلمه الکساندر است. بنابر تاریخ مقدونیه او سومین کسی است که به نام اسکندر بر آن سرزمین فرمان رانده است. پدرش فیلیپ و مادرش المپیاس دختر پادشاه ملس ها بود. جوانی نیرومند و کشیده اندام و طبیعتاً دارای روح مردی و شهامت بود. او در 335 قبل از میلاد یعنی در سال دوم شاهنشاهی داریوش سوم بر تخت نشست و بزودی، با وجود جوانی، توانست در میان درباریان و رعایای خود ارزش و منزلتی بدست آورد و محبوب آنها گردد. آنگاه پس از فرونشاندن شورشهایی که در نقاط مختلف قلمرو پدرش پیدا شده بود در اندیشه لشکرکشی به ایران شد. داریوش تصور نمیکرد که پسر جوان فیلیپ برای ایران خطرناک باشد. اما هنگامی که شنید یونیان او را سپهسالار کل یونان کرده اند ناچار شد در تدارک مقابله بااو برآید و حتی از خود یونانیان سپاهیان مزدور گردآوری و شخصی را بنام ’مم نن’ از آنها بسرکردگی برگزیند. در چند جنگ کوچک محلی در آسیای صغیر و کرانه های داردانل ایرانیان پیروزیهایی بدست آوردند. اما چون دربار ایران طبق معمول به مقدونیه و یونان اهمیت نمیداد و دشمن را ناتوان میشمردبه اسکندر فرصت داده شد که بسوی این سرزمین پیش آید. اگر دربار ایران بموقع ایالات مختلف یونان را با پول و تجهیزات تقویت میکرد هرگز مقدونیان بر یونان چیره نمیشدند. اسکندر برای حمله به ایران بیشتر املاک خود را به نزدیکانش بخشید و هرچه داشت هزینۀ تجهیز سپاه کرد و آنتی پاتر مقدونی را بجای خود در مقدونیه گذاشت. بیست روز پس از عزیمت، اسکندر به کرانه های داردانل رسید و باز چون در بار و سرداران ایران به اسکندر با دیدۀ حقارت نگریستند و برای مقابلۀ با او بموقع اقدام نکردند او موفق شد پای در خاک آسیا گذارد و آنها را غافل گیر کند. سرداران شکست خورده ایرانی یا گریختند و یا خودکشی کردند و قسمت وسیعی از آسیای صغیر را به دست اسکندر دادند. و جنگ معروف به ’گرانیک’ بدین ترتیب منجر به شکست سپاه ایران شد. در جنگ دیگر شهر ’می لت’ نیز که در کنار دریا واقع بود محاصره و تسخیر شد. اسکندر پس از این پیروزی قسمت عمده نیروی خود را برداشت و بسوی شهر هالیکارناس مرکز ایالت کاریه رهسپار شد و شهرهای یونانی بین میلت و هالیکارناس را گرفت. با اینکه ’مم نن’ توانست اعتماد دربار ایران را جلب کند و فرمانداری صفحات آسیای صغیر را بگیرد و پس از آن نیز برای دفاع از هالیکارناس و نقاط دیگر کوشش و زیرکی بسیار ازخود نشان داد باز هم قدرت و پایداری اسکندر او را ناچار کرد که با مشاوره سرداران ایرانی تصمیم به تخلیۀ شهر بگیرد. پس از آنکه اسکندر دیگر ایالت آسیای صغیر را یک یک تسخیر کرد ’مم نن’ برآن شد که جنگ را به هرترتیب که بتواند به مقدونیه بکشاند و به این ترتیب اسکندر را وادار کند که به مقدونیه بازگردد و آسیای صغیر را واگذارد و داریوش نیز جز او بکسی امیدوار نبود. ’مم نن’ قسمتی از جزایر میان آسیا و اروپا را تسخیر کرد و هنگامی که نزدیک بود اسکندر را بوحشت اندازد و به مقدونیه بازگرداند ناگهان درگذشت. ظاهراً این واقعه در سال 333 قبل از میلاد پیش آمده است. پس از درگذشت ’مم نن’ داریوش خود فرماندهی سپاه را بعهده گرفت و در این حال اسکندر پیوسته پیش می آمد. در شهر تارس که حاکم نشین کیلیکیه بود اسکندر بدنبال یک آب تنی بیمار شد و حالش چنان رو به وخامت نهاد که سپاهیان مرگ او را حتمی دانستند. اما اسکندر که از نزدیکی سپاه داریوش آگاه بود از پزشک خود خواست که او را با داروهای تند درمان کنند و معالجه را طول ندهند. سپاه داریوش با زیورها و آرایش های بسیار چشم ها را خیره می کرد. لباسهای زربفت سپاهیان، جامه های گوناگونی که بر آنهاهزاران دانۀ گرانبها دوخته شده بود و طوقهای مرصعی که بر گردن مردان جنگی افتاده بود سرمایۀ این سپاه عظیم را تشکیل می داد و در مقابل یاران اسکندر بدون هیچ زیور و آرایشی در پشت سپرهای خویش آمادۀ شنیدن فرمان حمله بودند. پیداست که در جنگ سپاهیانی بهتر پیش میروند که از قید زیورها و جامه های فاخر آسوده باشند.
در جنگ ایسوس که نخستین برخورد سپاهیان اسکندر و داریوش بود، پس از شروع جنگ اسکندر با سواره نظام خود بسوی جایگاه داریوش تاخت و میان سواره نظام دو طرف جنگ سختی درگرفت و هر یک کشته های بسیار دادند. برادر داریوش بنام اکزات رس برای دفاع از شاهنشاه ایستادگی و شجاعت بسیار از خود نشان داد اماچون پیوسته بر شمار کشتگان افزوده می شد، اسبان گردونۀ داریوش رم کردند و نزدیک بود آن را واژگون کنند و هنگامی که داریوش میخواست از آن گردونه به گردونۀدیگر سوار شود، اختلاف میدان نبرد بیشتر شد و وحشتی در دل شاه راه یافت. سواره نظام ایران عقب نشست و بدنبال آن پیاده نظام راه فرار پیش گرفت. یونانی های اجیرکه در سپاه ایران بودند در پناه کوهها سنگر گرفتند و اسکندر چون جنگ با آنها را دشوار دید از تعقیب آنها صرف نظر کرد. هنگام شب مقدونی ها بخیال غارت اردوگاه ایران و بویژه بارگاه داریوش افتادند. شبیخون زدند و اشیاء گرانبهایی را که در خیمه ها یافتند غارت کردند. این زیورها و جامه های فاخر بقدری زیاد بود که مقدونی ها توانایی حمل آن را نداشتند. بنا برسم مقدونی تنها خیمۀ داریوش را که می بایست سردار فاتح (اسکندر) در آن منزل کند از آسیب مصون داشتند و در پایان این شبیخون آن را آراستند و برای اسکندر حمامی آماده کردند و مشعل ها را افروختند و چشم براه دوختند. اسکندر داریوش را که با اسب میگریخت دنبال کرد اما چون نتوانست او را دستگیر کند بازگشت و هنگامی که خود را در خمیۀ داریوش دید و تجمل و شکوه او را مشاهده کرد گفت: معنی شاه بودن این است ! اسکندر پس از فتح با زنان دربار ایران مؤدبانه روبرو شد و بی اینکه به آنان نظری داشته باشد وعده داد که رفاه ایشان را پیوسته در نظر گیرد. اسکندر عشق و آسایش را حرام میشمرد زیرا خستگی و شهوت را نشانۀ ضعف انسان میدانست. پس از تسخیر اردوگاه ایران اسکندر بطرف سوریه رفت و خزاین شاه را که در دمشق بود بدست سردار معروفش پارمن ین گرفت. سرداران داریوش در آسیای صغیر هر یک بطریقی برای جبران شکست ها کوشش کردند اما این کوشش ها چنانکه خواهیم گفت بی ثمر ماند. اسکندر شهر صور مرکز فنیقیه را هم که حاضر به قبول اطاعت او نشد محاصره و در سال 332قبل از میلاد آن را تسخیر کرد. داریوش پیش از این نامه ای به اسکندر نوشته بود و در آن خود را شاه خوانده و از این سردار جوان مقدونی آزادی خانوادۀ خود را خواسته بود. پس از تسخیر فنیقیه داریوش نامۀ ملایم تری به او نوشت و تذکر داد که چون هنوز سرزمینهای وسیعی در اختیار من است و تو نمیتوانی سراسر آنها را تسخیر کنی بهتر است راه آشتی را برگزینی و در این نامه داریوش وعده کرده بود که دخترش را به اسکندر دهد و تمام سرزمینهای میان بغاز داردانل و رود هالیس (قزل ایرماق کنونی) را بعنوان جهاز عروس واگذارد. اسکندر در پاسخ او به پیکان شاه گفت: من برای این کشورها وارد قارۀآسیا نشده ام. من بقصد پرسپولیس (تخت جمشید) آمده ام. اگر این مضمون کاملاً درست و دقیق نباشد باز هم بایدگفت که حقیقت امر با آنچه گفته شد چندان تفاوت ندارد. یعنی آنچه مسلم است داریوش نامه ای نوشته و اسکندرپاسخ این نامه را بدرشتی و غرور داده است. اسکندر در همان سال 322 قبل از میلاد به مصر رفت و پس از تسخیر آنجا بنای شهر اسکندریه را آغاز نمود. سپس مصر را بدست یکی از سرداران خود سپرده بسوی ایران رهسپار شد. مینویسد در راه، درگذشت زن داریوش که زیباترین ملکه جهان شناخته شده بود او را متأثر کرد و دستور داد این بانوی بزرگ را با شکوهی هر چه بیشتر بخاک سپارند اما درباره درستی این روایت تردید باید کرد. هنگامی که اسکندر دومین پیشنهاد آشتی با داریوش را رد کرد، شاه ایران در صدد آمادگی برای جنگ برآمد. اما بنا بنوشتۀ ’کنت کورث’ مورخ معروف در مقابل نرمی و محبتی که اسکندر نسبت بخانوادۀ اسیر او نمود بار دیگر سفیرانی برای صلح فرستاد، و این بار حاضر شد تمام ممالک خودرا از آسیای صغیر تا ساحل فرات به اسکندر سپارد. اما اسکندر که پیروزی خود را مسلم میدانست گفت: این که داریوش میخواهد بمن بدهد در اختیار من است و نیازی نیست که او این سرزمین را بمن سپارد، و از طرف دیگر من جز جنگ با او کاری ندارم. بناچار داریوش آمادۀ جنگ شد و هر چه میتوانست سپاهیان خود را تجهیز کرد و در دشت نینوا، نزدیک شهر اربل اردو زد. اسکندر از دجله گذشت و سردار داریوش بنام ’مازه’ که میبایست مانع او گردد در برابرش عقب نشست و بیشتر مورخان میگویند اگر مازه عقب نمی نشست، با بی نظمی موقتی که هنگام عبور از دجله در سپاه اسکندر پدید آمده بود، بخوبی میتوانست بر آنها غلبه کند. پس از گذشتن از دجله باز هم مازه جلوگیری مؤثری از آنها نکرد. در این حال شبی ماه گرفت و این مقدونیان را، که به پیش بینی های نجومی عقیده داشتند و این نکته با عقاید دینی آنها نیز مربوط میشد، بوحشت انداخت. میان سربازان اسکندر گفتگوهایی درگرفت که نزدیک بود به شورش بینجامد اما تعبیر کاهنان مصری که بلا و مصیبت بزرگی را برای ایران پیش بینی کرده بودند آرامشی درسپاه اسکندر بوجود آورد.
پلوتارک میگوید: ’جنگ بزرگ اسکندر با داریوش برخلاف آنچه اکثر مورخین نوشته اند در گوگمل روی داد، نه در اربل’ این دو شهر هر دو در نزدیکی موصل است و در اختلاف این دو محل نباید زیاد کنجکاو شد. بهرحال در این دشت بزرگ سپاهیان اسکندر بار دیگر از کثرت سپاه ایران ترسیدند و از طرف داریوش که گمان میکرد مقدونیان بار دیگر به او شبیخون میزنند سپاهیان خود را در هنگام شب زیر سلاح نگاه داشت و دستور داد لگام ستوران را بر ندارند و به این ترتیب شبیخونی پیش نیامد و اراده هر دو طرف بر این قرار گرفت که بمیدان درآیند و بجنگند. در این جنگ نیز پس از زد و خوردهایی که میان سربازان اسکندر و داریوش درگرفت و بدنبال حمله ای که اسکندر به گردونۀ داریوش کرد او را مجبور ساخت از میدان بگریزد، سرداران بزرگ ایران و مقدونیه هر یک برای پیروزی خویش کوششها کردند اما سرانجام فرار داریوش و هراس مازه موجب شد که سپاه ایران درهم شکسته شود و همه سپاهیان راه فرار پیش گیرند. مقدونیان آنها را دنبال کردند و گروه بسیاری را کشتند. در اینجا داریوش فهمید که تجمل بی حساب و وجود زنان و خواجه سرایان جز کندی و سستی کارها، ثمری ندارد و تصمیم گرفت که با سپاه اندکی که در اربل داشت بنقاط دیگر ایران رود و بار دیگر بگردآوری سپاهیان تازه پردازد. اسکندر از گوگمل بسوی بابل رفت. در راه مازه پیامی فرستاد و به او اظهار انقیاد کرد و بدین ترتیب خیانت بزرگ دیگری را از خودنشان داد. هنگامی که اسکندر به شهر بابل رسید کوتوال ارگ بابل به استقبال او رفت و چنان او را بگرمی پذیرفت که شرح گلها وریاحین و عود سوزهایی که بر سر راهش بپا شده بود در تاریخ بجا ماند. در خلال این وقایع، یونانیان - که از تسلط اسکندر چندان خشنود نبودند - در انتظار شکست او از داریوش نشسته بودند. اسکندر از بابل رهسپار شوش شد و پس از بیست روز به آنجا رسید. والی شوش پسرش را به پیشباز اسکندر فرستاد و بدنبال او خودش تا کنار رود کرخه به استقبال آمد. اسکندردر شوش بر جایگاه فرمانروای پارسی تکیه زد و چند روزی در آن شهر ماند و سپس عازم پارس گردید. در دربند پارس، کوچ نشین های نقاط کوهستانی و عشایر پارس برای او دردسر زیادی ایجاد کردند اما سرانجام اسکندر با دادن تلفات زیاد توانست از این مهلکه بگریزد.
اسکندرهنگام ورود به تخت جمشید به سربازان خود گفت: اینجامرکز قدرتی است که سالیان درازمدت ملت یونان و مقدونیه را عذاب داده و لشکریان خود را بسرکوبی آنها فرستاده است و اکنون باید با ویران کردن این شهر روح اجداد خود را شاد کنیم. سربازان هنگام غارت و چپاول خزاین عظیم تخت جمشید آنقدر پارچه ها و اشیاء گرانبها دیدند که بحقیقت نمیتوانستند تمام آن را بربایند و به این سبب هر یک میکوشید که غنیمت بهتری را برای خود برگیرد و میان آنها بر سر غنایم ارزنده تری زد و خورددرمیگرفت. بموازات این غارتگری کشتار و خونریزی در شهر ادامه داشت. و مردم برای اینکه به اسارت نیفتند خود را از بامها فرومیافکندند و خانه هایشان را به آتش میکشیدند. اسکندر جشن پیروزی خود را در کاخ شاهان هخامنشی برپا کرد و در آن جشن به هنگام مستی کاخ عظیمی را که سالیان دراز بر جهانی فرمان رانده بود آتش زد و چنانکه می نویسند زنی بنام تائیس، که یونانی بوداو را بدین کار واداشت. اسکندر پس از این فتح وحشیانه در تعقیب داریوش از راه ماد و مغرب ایران کنونی بطرف شمال راند و از دربند خزر (درّه خوار امروز) گذشت و بسوی شمال شرقی رفت. در اینجا میان تاریخ نویسان اختلافی هست. یکی از آنها (آریان) میگوید دو تن از سرداران داریوش بنام ساتی برزن و رازانت او را با زخمهای کشنده مصدوم کردند و گریختند کنت کورث مورخ دیگر میگوید ساتی برزن و بسوس تصمیم گرفتند که او را با حیله دستگیر کنند و سپس یا به اسکندر تحویل دهند و یا خود بر جای او نشسته با اسکندر بجنگند و آنگاه چون اسکندر آنها را دنبال میکرد داریوش را در گردونه اش مصدوم کردند و خود گریختند. آنچه مسلم است داریوش در اثر خیانت سرداران خود مصدوم شده و در آخرین لحظات زندگی او اسکندر بر بازماندۀ سپاهیانش چیرگی یافته است. تاریخ کشته شدن داریوش تیرماه سال 330 قبل از میلاد است اسکندر در جایی میان سمنان و شاهرود بر سر نعش داریوش رسید. تاریخ مینماید که داریوش سوم خواهان اصلاح ایران و مردی نیک نفس و هوشیار بود اما حملۀ ناگهانی و پیش بینی نشدۀ اسکندر او را بدین روز افکند. (از تاریخ ایران باستان ج 2 صص 1188- 1449). درباره این سرگذشت و شکست داریوش از اسکندر در شاهنامۀ فردوسی و اسکندرنامۀ نظامی، داستان بشیوۀ دلپذیری بنظم درآمده است. قسمتی از اشعار فردوسی و نظامی را در ذیل عنوان ’دارا’ آورده ایم. بدانجا رجوع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دارْ شِ دُوْ وُ)
نام وی اخس بود و پس از جلوس بر تخت پادشاهی خود را داریوش خواند. توسیدید، پلوتارک و ژوستن نام او را ’داری یس’ نوشته اند. مسعودی او را دارأبن بهمن اسفندیار نام برده و طبری و حمزۀ اصفهانی او را پسر اردشیر بن بهمن بن اسفندیار دانسته اند و بهرحال این نامگذاری ها مأخوذ از داستانهای ایران کهن کتب تاریخ افسانه ای است و اعتباری ندارد. داریوش پسر اردشیر درازدست و مادرش زنی از بابل بنام کسمارتی دین بود. در مدت نوزده سال پادشاهی او وقایعی رخ داد که مهمترین آنها شورشهای پی درپی در نقاط مختلف کشور بود. در بسیاری از این شورشها یونانیان به آشوبگران کمک میکردند و داریوش ناچار می شد. هر بار مبلغی به یونانیان بدهد تا شورشیان را بحال خود بگذارند و او بتواند بر آنها چیره شود. مهمترین این شورش ها طغیان های داخلی بدینقرار است:
1- شورش آرسی تس برادر شاه. او پس از سه جنگ که باکمک سپاهیان مزدور یونانی میکرد، سرانجام از داریوش شکست خورد و پس از مدتی تسلیم شد. داریوش به او و سردارش وعده داده بود که اگر تسلیم شوند جانشان در امان خواهد بود و با این فریب همه را دستگیر کرد. اما پس از دستگیری تصمیم گرفت بوعده خود وفا کند و آنهارا زنده نگهدارد اما چون نفوذ پروشات، همسرش در ارادۀ او زیاد بود به اصرار پروشات آنها را نابود کرد. 2- یاغی گری پی سوت نس والی لیدیه که گروهی یونانی را بسرداری یک نفر آتنی بنام لیکون اجیر کرده و در اندیشۀ استقلال افتاده بود. داریوش به ’تیسافرن’ سردارخود وعده داد که اگر لیدیه را از پی سوت نس بگیرد خوداو والی لیدیه خواهد شد. سردار ایرانی با پول و رشوه، لیکون را از یاری پی سوت نس بازداشت و او را مجبور کرد که تسلیم شود. لیکون آتنی در اثر این خیانت بحکومت چند شهر منصوب شد و پی سوت نس که بشرط حفظ جان تسلیم شده بود بدستور داریوش در خاکستر خفه شد. اما پس از چندی پسرش آمرگس در کاریه طغیان کرد و در مقال تیسافرن ایستادگی بسیار نشان داد و پس از مدتی بدست اهالی پلوپونس دستگیر و بسرداران ایرانی تسلیم شد. در دربار داریوش خواجه سرایان قدرت بسیار داشتند و بخصوص سه تن از ایشان بنام آرتکسارس، آرتابازان و آراتواوس بسیار قوی بودند. آرتکسارس چنان مقتدر شد که برای کشتن داریوش و نشستن بر تخت او نقشه کشید و چون راز او از پرده بدر افتاد بفرمان پروشات کشته شد. این گونه توطئه ها نیز در آغاز سلطنت داریوش گاهگاه تکرار می شد و گاه در نقاط تابع شاهنشاهی مانند مصر و یا در ایالات داخلی مانند ماد شورشهایی پیش می آورد که در تواریخ موجود تفصیل جامع و معتبری از آنها نیست و نوشته های یونانی که به آنها اشاره کرده اند مطالبی غیرقابل اعتماد در بر دارند. جنگهای داخلی یونان که بیشتر بین مدینه های آتن و اسپارت درمی گرفت بار دیگر آغاز شد. تیسافرن که والی ایالات لیدیه شده بود و با آنها نزدیک بوده نمیخواست که ازجانب او یا دولت متبوع او (شاهنشاهی ایران) به غلبۀ آتن یا اسپارت کمک شده باشد. زیرا اگر یکی از آنهابر دیگری چیره میشد حکومت واحدی بوجود می آمد و بار دیگر اوضاع داخلی یونان آرام می شد. و دولت یونانی چه از آتن و چه از اسپارت متوجه کشورهای همسایه و بخصوص دشمن دیرین خود ایران میگردید. بنابراین تیسافرن به هیچ کدام از این دو دولت کمک نمیکرد و منتظر بود که هر وقت یک طرف ضعیف تر شد به او کمک کند تا باز با طرف قویتر بجنگد و هنگامی که به سرحد پیروزی رسید نیروی ایرانی از کمک خود بکاهد تا باز شکست بخورد و به این ترتیب جنگ همواره ادامه یابد و آتش جنگهای داخلی چنان گرم باشد که نیروهای یونانی نتوانند برای مزاحمت شاهنشاهی هخامنشی فرصت پیدا کنند. در این میان چون اسپارت بدلایل گوناگون نیازمند کمک ایران بود و اتحاد با آن برای ایران زیانی نداشت تیسافرن با نمایندۀ حکومت این مدینه پیمانی بست که تقریباً اسپارت را تحت الحمایۀ شاهنشاهی ایران کرد پس از عقد این پیمان چند جزیره دیگر از جزایر یونان تابع ایران شدند و در این میان شخص جاه طلب وخودخواهی بنام آلکیبیاد که روزی از شاگردان سقراط شمرده میشد در دستگاه فرمانروایی تیسافرن راه یافت و او را برانگیخت که بار دیگر سیاست پیشین خود را دنبال کند و بجای کمک بحکومت اسپارت سیاست موازنه ای میان اسپارت و آتن بوجود آورد و با هر دوی آنها روی خوش نشان دهد. به این ترتیب مدتی دیگر جنگهای داخلی یونان ادامه یافت و هرچند گاه پیمانهای تازه ای با فرمانروایان ایرانی آسیای صغیر بسته شد. سرانجام موجبات نیرومندی آتن بار دیگر فراهم شد و اسپارتیها تصمیم گرفتند با آتن آشتی کنند. فرناباذ که در این هنگام حکمران ایرانی آسیای صغیر بود سیاست تیسافرن سلف خود را حفظ کرد و با ساختن کشتیهای تازه و کمکهای دیگر اسپارت را از این آشتی بازداشت. بالاخره کار باینجا کشید که میان سپاهیان آتنی و ایرانی نیز زد و خوردهایی شدو در این گیر و دار آلکیباد خودسرانه بیزانس و کالسدون را از اسپارتیها گرفت و سپس در پایان زد و خوردهای ایرانیان و آتنی ها، قرار شد که نمایندگان حکومت آتن برای مذاکره بدربار ایران بیایند و بموازات آنها نمایندگان اسپارت نیز خود را بدربار شوش رسانیدند تااز آتنی ها عقب نمانند. این سفیران در راه بفرمانروای تازۀ آسیای صغیر برخوردند که فرزند داریوش و بنام کورش بود و چون کورش از جانب پدر اختیارات کافی در این باره داشت یونانی ها را با خود بازگرداند.
کورش پس از ورود به آسیای صغیر با اسپارتیها بسیار گرم گرفت و جیرۀ سپاهیان اسپارتی راکه تیسافرن از روزی یک درهم به نیم درهم تقلیل داده بود دوباره افزایش داد و به سردار اسپارتیها گفت: ’باید آتن ویران شود’. سرانجام پس از زد و خوردهای خونین بحریه اسپارت آتن را تسخیر کرد و پس از 27 سال جنگهای داخلی یونان که به ’پلوپونس’ معروف شد پایان یافت و لیزاندر فرمانده نیروی دریایی اسپارت که مورد توجه کورش فرمانروای آسیای صغیر بود، بفرمانداری مدینۀ آتن برگزیده شد و مقرر گردید که در ادارۀ امور آتن سی نفر از آتنی ها با او همکاری کنند و این سی نفررا حکومت اسپارت برمیگزید. از وقایع دیگر زمان داریوش دوم که در تأیید آن باید احتیاط کرد شورش کردوخی ها در شمال دجله است. این قوم را بعضی از مورخین اجداد کردهای امروز دانسته اند. در مورد این شورش و فرونشادن آن از طرف شاهنشاه پارس، روایاتی در تاریخ هست. یکی دیگر از کارهای داریوش که باید آن را در پایان داستان زندگی و پادشاهی او یاد کرد بنای معبد اورشلیم است. این معبد را کورش بزرگ پس از تسخیر بابل و نجات یهودیان دستور داده بود که بخرج خزانه شاهنشاهی ایران تعمیر کنند و جاهای ویرانۀ آن را از نو بسازند. اما خود یهودیان در این کار سستی کردند و نتوانستند با هم سازگار و هم عقیده شوند. داریوش دوم به حاکم ماوراءالنهر دستور داد که از باج و خراج سالیانۀ آنجا هزینۀ این کار را بپردازد. این شاه در سال 404 قبل از میلاد پس از نوزده یا بیست سال شاهنشاهی درگذشت. دوران او هرگز شکوه شاهنشاهی داریوش اول را نداشت. جنگهای خانوادگی، برادرکشی ها و شورشهای ایالتی نمودار سستی شاهنشاهی هخامنشی در آن روزگار است. نفوذ زنان و خواجه سرایان عیب دیگر پادشاهی داریوش دوم بود و بیش از همه نفوذ زنش پروشات که بسیار حیله گر و مکار بود کارها را خراب میکرد. بدبختانه نفوذ پروشات پس از مرگ داریوش هم ادامه یافت. (از ایران باستان پیرنیا ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دارْ شِ اَوْ وَ)
نام و نسب: اسم این شاه در کتیبه های هخامنشی داری ووش یا دارای واوش، بزبان بابلی دریاووش و در کتیبه های مصریان بزبان مصری آن تریوش و یا تاریوش. و مورخین یونانی: داریس. در توراه: داریوش و دریاوش. مورخین رومی، داریوس و در پهلوی: داریو و در کتب مورخین اسلامی بصورت های داریوش و داریوس نوشته اند. بعض نویسندگان اسلامی مانند مسعودی و ثعالبی او را داراب یا دارای اکبر نیز گفته اند اما این اسم ها مربوط به این داریوش نیست و اینکه در ذیل عنوان ’دارا’ (داریوش اول) در همین لغت نامه او را دارای اکبر نیز خواندیم ناظر به خطای مورخان مذکور بوده است. داریوش اول در داستان ها فراموش شده و بعض کارهای او را به داریوش دوم یا دیگران نسبت داده اند. داریوش پسر وشتاسپ و او فرزند ارشام و ارشام پسر آریارمنا بود. خود آریارمنا با فاصله پنج نسل به هخامنش میرسید. بنابراین داریوش اول خلف هشتم هخامنش است. ویشتاسپ پدر او در زمان کورش والی پارس بود. داریوش در آغاز پادشاهی با مشکلات بسیاری روبرو شد. غیبت کمبوجیه از ایران چهار سال طول کشیده بود. گئومات مغ هفت ماه خود را به عنوان بردیا برادر کمبوجیه بر تخت مستقر ساخته و بی نظمی و هرج و مرج را در کشور توسعه داده بود. در نقاط دیگر کشور هم کسان دیگر بدعوی اینکه از دودمان شاهان پیشین هستند لوای استقلال برافراشته بودند. شرحی که از زبان داریوش در کتیبه های بیستون کرمانشاه از این وقایع آمده بسیار جالب است. این کتیبه ها یکی بزرگ و دیگری کوچک و بر کوه بیستون که سر راه کرمانشاه به همدان و در فاصله شش فرسنگی شهرستان کرمانشاه است قرار دارد و جای آن در حدود 100 پا از زمین بالاتر است. شرح این شورشها از بند 16 ستون اول کتیبه آغاز میشود و وقایعی که ذکر می کند بدین قرار است:
1- کشتن گئومات (بردیای دروغین) بدست داریوش. 2- شورش آترین در خوزستان که خود را شاه خوزستان نامید و مردم به او گرویدند. 3- شورش بابل و قیام مردی بنام ندی تبیر که خود را بخت النصر خواند و پادشاه بابل گردید. 4- لشکر فرستادن داریوش به شوش و غلبه بر آترینا و دستگیری و کشتن او. 5- حمله به بابل و گذشتن از دجله و شکست دادن بخت النصر. 6- حملات و یاغی گری های مجدد بخت النصر و سرانجام، شکست و دستگیری و کشتن او بفرمان داریوش. 7- طغیان برخی از ایالات در هنگامی که داریوش در بابل بود از جمله: خوزستان، آسور، مصر، پارت، مرو، سکائیه و نقاط دیگر. 8- سرکوبی یاغیان و سرکشان که در این کار بیش از همه جا شورش های ماد و ارمنستان و شورش خراسان (پارت) که پدر داریوش یعنی ویشتاسب، فرمانروای آن بود وقت داریوش را گرفت و سرانجام همه بکام او پایان یافت. داریوش این پیروزی ها را در همه جا نتیجۀ لطف اهورامزدا میداند، میگوید: هرچه کردم بهرگونه، بفضل اهورامزدا بود. از زمانیکه شاه شدم، نوزده جنگ کردم. بفضل اهورامزدا لشکرشان را درهم شکستم و 9 شاه را گرفتم... ممالکی که شوریدند دروغ آنها را شوراند. زیرا به مردم دروغ گفتند. پس از آن اهورامزدا این کسان را بدست من داد و با آنها چنانکه میخواستم رفتار کردم. ای آنکه پس از این شاه خواهی بود باتمام قوا از دروغ بپرهیز. اگر فکر کنی: چه کنم تا مملکت من سالم بماند، دروغگو را نابود کن...’. در کتیبۀ بیستون داریوش از سکاها و جنگی که با آنها کرده یادآوری نموده است، اما این قسمت از کتیبه آسیب فراوان دیده و درست خوانده نمیشود. مطابق نوشتۀ هرودت (در کتاب سوم او) در زمان داریوش در آسیای صغیر نیز زمینۀ شورش فراهم شد به این معنی که اری تس نامی که از زمان کورش والی سارد بود بیهوده با پولی کرات صاحب جزیره سامس درافتاد و او را بفریب و خدعه به سارد دعوت کرد و بقتل رساند. داریوش گروهی از پارسیان را برگماشت تا حکم پنهانی کشتن اری تس را به سارد بردند و حکم در حضور خود او خوانده شد و پارسیان که بفرمان داریوش بسیار احترام میگذاشتند همانجا شمشیرها رابرهنه کردند و او را کشتند و به این ترتیب داریوش خطایی را که میتوانست زمینه شورش گردد جبران کرد. طبیبی بنام دموک دس که در دستگاه اری تس بود و به اسارت بزندان داریوش افتاده بود، هنگامی که زخم پستان آتس سا دختر کورش و زن داریوش را درمان میکرد او را واداشت که داریوش را به لشکرکشی بسرزمین یونان ترغیب کند. باید خاطرنشان ساخت که این پزشک، یونانی بود و داریوش او را از بازگشت بوطن محروم کرده بود. دموک دس بملکه گفته بود که خود او را بعنوان راهنمای فتح یونان به داریوش معرفی کند و بگوید که شاه با داشتن چنین راهنمایی بخوبی میتواند بر یونان چیره شود. این طبیب یونانی خود را بهمراه هیأتی از پارسیان به روم ویونان رساند و در آنجا بخلاف میل داریوش، در شهر کرتن که میهن اصلی او بود ماند و دیگر به ایران نیامد و هیأت پارسی که برای آشنا شدن بوضع یونان و فراهم کردن زمینۀ تسخیر آن دیاررفته بود بی نتیجه بمیهن بازگشت. در قارۀ آفریقا هم، در زمان داریوش اغتشاش و شورشهایی پدید آمد. لازم است گفته شود که در آن روزگار مصر، لیبی و قسمتهایی دیگر از خاک آفریقای شمالی و شرقی مطیع شاهنشاهی ایران بود و شخصی بنام آریاند از جانب داریوش فرمانروای آنجا بود و چون بداریوش خبر رسید که آریاند زمزمۀ خودمختاری آغاز کرده و بنام خویش سکۀ نقرۀ کامل عیارزده است شاهنشاه به مصر رفت و او را از میان برداشت و سپس بمعابد مصر رفت و ضمن احترام فراوان به مجسمه های ارباب انواع مصری، کاهن بزرگ سائیس را به تعمیر معابد گماشت. و سپس ترتیب آبیاری با کاریز را در مصر رایج ساخت. این خدمات اورا در نظر مصریان چنان ارجمند ساخت که گفتند: او یکی از فراعنۀ بزرگ ماست. داریوش پس از فرونشاندن شورشهای داخلی و سرکوبی یاغیان، تشکیلات کشوری و اداری منظمی بوجود آورد که براساس آن تمام کشورها و ایالات تابع شاهنشاهی او بتوانند با یکدیگر و با مرکز شاهنشاهی مربوط و از نظر سازمان اداری هماهنگ باشند.
لشکرکشی داریوش به اروپا: در ازمنۀ مختلف تاریخی قبایل سکاها در نقاط مختلف سرزمین وسیعی که از ترکستان روس تا کنارۀ دانوب، در مرکز اروپاامتداد داشت مسکن داشتند. این قوم را بسیاری از تاریخ نویسان آریایی دانسته اند و گروهی گفته اند که در میان آنها از نژاد اصفر (زرد) نیز بوده است. از نظر مذهب معتقد به ارباب انواع بودند و هیکل ها و معبدهایی برای الهه های خود میساختند. عادت آنها بر این بود که نخستین دشمنی را که می کشتند خونش را میخوردند و سرهای کشتگان را برای شاه خود میبردند. در تیراندازی ماهر بودند. دامپروری در میان آنها رواج داشت. بطور کلی از نظر تمدن در مرحلۀ بسیار پستی بوده اند. هرودت در شرح حمله داریوش به سکائیه بحث مبسوطی نوشته است که بی تردید آمیخته با داستان سرایی و افسانه است و آنچه از گفته های او درست مینماید این است که سکاها از جنگ با او احتراز کردند و بداخل سرزمین خود عقب نشستند و چون بیابان وسیع در پیش پای آنها بود، آنقدر داریوش را بدنبال خود کشیدند که او از ترس قحطی آذوقه تصمیم گرفت به ایران برگردد. اما با اینکه در این حمله پیروزی شاهانه ای بدست نیاورد سکاها را برای همیشه از حمله به ایران و ایجاد زحمت برای مردم شمال این آب و خاک منصرف ساخت. از جنگهای دیگر داریوش که در تاریخ ذکری از آن آمده یکی تسخیر تراکیه و مقدونیه درزمان اسکندر اول پسر آمین تاس است. درباره این جنگ نیز هرودوت به داستان پردازی گراییده و بدان شاخ و برگ داده است. پس از این سالیانی جزایر بسیاری از قسمتهای یونانی نشین مدیترانه در تصرف پارسیها بود.
تسخیر هند: طغیان روح جهانگشایی داریوش او را متوجه پنجاب و سند کرد. در سال 512 قبل از میلاد ایرانیان از رود سندگذشتند و قسمتی از سرزمین هند را گرفتند داریوش فرمان داد تا کشتی هایی بسازند و از طریق دریای عمان به پنجاب و سند بروند. این دو نقطۀ زرخیز و پرثروت برای ایران آنروز بسیار مهم بود. این چیرگی پارسیان در تاریخ هند مبداء دوران تازه ای گردید و سرنوشت هند رادگرگون ساخت.
شورش های تازه: در زمان هخامنشیان دولت ایران در ادارۀ مستعمرات خود این سیاست را برگزیده بود که: در هر ایالت یا کشور تسخیر شده شخصی را از اهالی آنجا به حکومت میگماشت و این شخص با اینکه اهل آن دیار بود چون گماشتۀ پادشاه ایران بود هم میهنانش از او سرمی تافتند و او را ’تیران’ (جبار) میخواندند. وجود این جباران در مستعمرات یونانی همواره طغیان هایی بوجود می آورد و گاهی اوقات حس جهانگشایی والیان ایرانی آسیای صغیر، بدون اینکه شاهنشاه ایران اراده کند، اندیشۀ تسخیر یونان را تقویت میکرد و آنها خودسرانه امر و نهی میکردند و این خودسری ها ناچار به شورشهای مستعمرات یونانی آسیای صغیر و جنگ داریوش با یونان منجر می گردید. اما داریوش با وجود تجهیزات بسیار در جنگ آتن نتوانست پیروزی قابل توجهی بدست آورد و چندین برابر آتنی ها کشته داد وبخصوص در جنگ ماراتن نیروی ایران تلفات زیادی داشت و این شکست ظاهراً نتیجۀاین بوده است که داریوش برای قوای دشمن اهمیت و ارزش زیادی قائل نبود. اما پس از این شکست و از دست دادن سربازان و قسمتی از کشتیهای جنگی داریوش متوجه شد که برای جنگ دیگر تدارک بیشتر لازم است و بخصوص سربازان ایرانی علاوه بر مهارت در تیراندازی باید جنگ تن بتن بیاموزند. در خلال این تدارک و گردآوری سپاهیان زبردست و جنگجویان برجسته، در مصر شورشی برپا شد.
باید یادآوری کرد که خاک مصر از زمان کمبوجیه مطیع ایران شده بود. اما از آنجا که مصر یکی از مراکز تمدنهای دیرین مشرق بود و خود را همپایۀ ایران و یونان میدانست تسلط ایرانیان را بر خود سزاوار نمیدید و از سوی دیگر چون یونانیها بتحریک و اغوای مصریان میپرداختند همواره زمینۀ شورش در آن سرزمین فراهم بود. داریوش خود را برای سرکوبی مصریان و جنگ با یونان آماده کرد. اما پیش از آغاز سفر جنگی خود میبایست ولیعهد خود را تعیین کند. میان پسران او بر سر این موضوع نزاع درگرفت. چنانکه گفته شد زن دوم داریوش آتس سا دختر کورش بود و داریوش از او چهار پسر داشت که بزرگترین آنها خشاریاشا بود. اما زن اول داریوش، دختر گبریاس، نیز سه پسر آورده بود و در میان این هفت فرزند اختلاف هردم بیشتر میشد. پلوتارک و ژوستن این نزاع را بعد از درگذشت داریوش میدانند و بهرحال سرانجام این گفتگوها چنین شد که در اثر نفوذ مادر خشاریاشا و با توجه باینکه او در دوران پادشاهی داریوش تولد یافته و مادرش نیز دختر کورش بزرگ بوده، خشاریاشابه ولیعهدی برگزیده شد. داریوش ولیعهد خود را برگزید و هنگامی که آخرین تدارکات خود را برای جنگ مصر و یونان میدید پس از 36 سال پادشاهی درگذشت. این واقعه در سال 486 قبل از میلاد بوده است. آرامگاه داریوش اول در فاصله چهارهزار و پانصدگزی تخت جمشید، در نقش رستم است. داریوش مردی خردمند و با اراده و در بیشتر مواردملایم و با ملل مغلوب مهربان بود مورخان همگی برآنندکه اگر او پس از کمبوجیه بر تخت نمی نشست شاهنشاهی هخامنشی دوام نمی یافت و چنان وسعت و قدرتی پیدا نمیکرد. در زمان او حدود متصرفات شاهنشاهی ایران از یک سوبه چین و از سوی دیگر به قلب اروپا و آفریقا میرسید. (از ایران باستان پیرنیا ج 1)
لغت نامه دهخدا